مي دانستم دارد اتفاقي مي افتد . چيزي آن جا ، در انتهاي وجودم ، رو به قهقرا مي رفت ، و تنها خودم احساسش مي كردم .
در حالي كه جسم براي بقاي خويشتن در ولعي دائمي به سر مي برد . روح از هرگونه تغذيه اي سرباز مي زد .

افسردگي روح ، جسم را مي كشت و نابود مي كرد . همگام با غروب خورشيد ، ارواح سرگردان خيال به آرامش شب هايم شبيخون مي زدند . عبث بود مقاومت در برابر افسار گسيختگي مجهولي در بطن حاد حادثه .

مروارید درخونگاه داستان دختری ست به نام یاسمین که زندگی پرفراز و فرودی را در محله ی درخونگاه و در کنار خواهر رنجورش گلی ، گذارنده است.
روزگار بر او سنگ تمام گذاشته و هر آنچه ناملایمتی در زندگی بوده را نشانش داده.
با بی مهری مادر و رفتنش ساخته و بی کفایتی پدر را در جایگاه والد بودنش تاب آورده.
سر بر دامن مادربزرگ نهاده تا درددل با او تقسیم کند ، که روزگار آن را هم بر یاسمین بینوا اضافه دیده.
در عوض جور و ستم نامادری را بی حد و حصر به کامش ریخته تا حداقل زیادتی را هم در این زندگی تجربه کند.
پس تنها چاره دستها و زانوان خودش بود که بایستد و بسازد.
خانم هایده حسین زاده در رابطه با کتاب می گویند:
سالها پیش ، زمانی که روزهای کودکی ام را در گوشه ای از تهران و در منطقه ای به نام درخونگاه می گذراندم ، دختری را می شناختم که نامش یاسمین بود و همه یاسی صدایش میکردند. بچه های محله که با هم دوست و همبازی بودند ، همگی به یاسی علاقه داشتند. او محبوب بزرگ و کوچک بود. حالا وقتی به آن زمان فکر میکنم ، می بینم یاسی با سن کمی که آن زمان داشت دارای چه شخصیت محکم و تزلزل ناپذیری بود که میتوانست آنچنان خود را در قلب کوچک و بزرگ جا کند البته به جز نامادریش.
خانواده ی من همان روزها از آن منطقه کوچ کردند و من تا سالهای مدید از او و بچه های محله خبری نداشتم. چندسال پیش روزی دست سرنوشت مرا دوباره به درخونگاه کشاند و این مصادف با همان روزهایی بود که یاسی نیز دوباره به درخونگاه برگشته بود. همانجا بود که من از بقیه ی سرگذشت یاسی آگاه شدم و از او خواستم تا اجازه دهد سرگذشتش را به صورت کتابی درآورم.

ربات درخواست فیلم و اهنگ